معامله با شیطان / لایحه موتکورت زوری
داستان از این قرار هست که برادرانی نه چندان دلچسب، برای پیشبرد اهداف شخصی و تطمیع ایگوی خودشون یک شبهموتکورت در شبهدانشگاه ما اجرا کردند. و من هم با اکراه و از روی دستور دوستی که نمیشد روش رو زمین انداخت گفتم سمعاً و طاعتاً. در ادامه، پرسش مطرح شد و من سه چار روز رو با تنبلی تمام کشتی گرفتم تا بتونم از روز پنجم لایحه بنویسم! سخت بود. نوشتم و نوشتم و نوشتم با کمک از اندیشه دوستان و یک روز مانده به ارسال ساعت ۵ صبح خبردار شدم دوستان ماکسیمم صفحات برای ارسال گذاشتند....