مقدمه
چندی پیش در گفتگویی دوستانه اما عمیق، بر سر این اندیشه تأمل کردیم که برخی اعمال و رفتارهای انسانی، بهویژه کنشهایی جمعی چون انقلاب، ذاتاً و فینفسه واجد [یا فاقد] ارزشهای اخلاقی اند یا تنها به واسطه نتایج و شرایط پیرامونی سنجیده میشوند؟ برخلاف آنچه که ممکن است ابزاری چون چاقو بتواند در خدمت خیر یا شر باشد، من مدعیام که کنشهای خاصی وجود دارند که ذاتاً ناقض اخلاقاند و فارغ از شرایط و بسترهای پیرامونیشان حامل شر هستند. در این راستا، انقلاب نیز در زمره همین کنشهای ذاتاً غیراخلاقی قرار میگیرد، چراکه در ذات خود مبتنی بر شکست نظم، خشونت، و آشوب است و میتواند حتی علیه حکومتهایی توتالیتر چون استالین نیز نتایجی مخرب به بارآورند. میتوان ادعا کرد حتی در اقدام علیه حکومتهای توتالیتر، ‘روش’ مهم است؛ و نه پیشآمد.
پیش از شروع بحث این نکته لازمالذکر مینماید که: در بررسی ماهیت اخلاقی انقلاب، نمیتوان همه انقلابها را یکسان دانست. تـاریخ معاصر شاهد انقلابهایی بوده که عمدتاً از طریق مقاومت مدنی و کنشهای مسالمتآمیز به پیروزی رسیدهاند. انقلاب مخملی چکسلواکی، انقلاب گل رز گرجستان، و جنبش همبستگی در لهستان نمونههایی هستند که نشان میدهند میتوان با حداقل خشونت به تغییرات بنیادین دستیافت. بنابراین، پیش از صدور حکم کلی درباره ماهیت غیراخلاقی انقلاب، باید به تفاوتهای ماهوی میان انواع مختلف انقلابها توجه کرد. اشاره این جستار به لفظ انقلاب، اشاره به مثالهای مشروح در این پاراگراف (چکسلواکی، گرجستان و لهستان) ندارد.
این جستار که خلاصهای است از مباحثات فوق، قصد دارد با بررسی چندی از دیدگاههای فلسفی و نمونههایی از تجارب تاریخی، به این مسئله دیرین پاسخی سطحی دهد.
بخش اول: ذات غیراخلاقی انقلاب و نقش مخرب آن در نظم اجتماعی
از دیدگاه من، انقلابها بهطورکلی به دلیل تخریب نظم مستقر، در زمره اعمال ذاتاً غیراخلاقی قرار دارند. تاریخ بهخوبی نشان داده که انقلابها، حتی با نیتهای اصلاحی، بهندرت از خشونت و آشوب عاری بودهاند. نمونه بارز آن را میتوان در گیوتینهای فرانسه دید که با نقض اصول اولیه انسانی، موجی از خشونت و ترور را بر پا کرد. نمونه دیگر، تجربه شوروی است که نفی مالکیت خصوصی را از لهستان تا شبهجزیره کامچاتکا تحمیل کرد و جامعه را بهسمت ازبینرفتن اعتماد اجتماعی و نقض کرامت انسانی سوق داد.
وظیفهگرایی کانت در چنین شرایطی به ما میگوید که هیچ هدف والا و آرمانی نمیتواند ذاتی بودن شر را از انقلاب بزداید، چرا که انقلاب خود در نقض نظم و ساختار عقلانی، عملاً به منبع بیاخلاقی و فساد بدل میشود. بااینحال، دیدگاههای امانوئل کانت درباره انقلاب به طرز مشهودی متناقضنما هستند: از یک سو به نظر میرسد او تمام نمونههای انقلاب را محکوم میکند، اما از سوی دیگر شور و اشتیاق خود را نسبت به انقلاب فرانسه و دیگر اقدامات انقلابی ابراز میکند. از سمت دگر، نباید ایدههای آغازین انقلاب فرانسه را – که کانت حامی آن بود و ناشی از محقبودن حکومت است – را با آنچه در عمل به انقلاب فرانسه شهره شد، خلط کرد. در یککلام، حمایت بااحتیاط کانت از انقلاب فرانسه و تناقض ظاهری در اعلام موضع، نشاندهنده پیچیدگی این مسئله است که موجبات وجوب تأمل ویژه بر این مسئله را فراهم مینماید.
اکثر محققان بر این باورند که کانت بهشدت از انقلاب فرانسه و آرمانهای آزادی، برابری و برادری آن حمایت میکرد، حتی اگر نمیتوانست حق بر انقلاب را توجیه کند. کانت شوروشوق تماشاگرانی را که با تلاشهای ملت فرانسه برای ایجاد یک قانون اساسی جمهوریخواهانه همدلی میکردند، تحسین میکرد. او در «تعارض دانشکدهها» میگوید: ‘چنین پدیدهای در تاریخ بشر فراموش نخواهد شد، زیرا گرایش و استعدادی را در طبیعت انسان برای پیشرفت آشکار کرده است. ’ گفته میشود وقتی جمهوری اعلام شد، او گفت: ‘حال بگذار خادمت با آرامش به گور برود، زیرا جلال جهان را دیدهام.’
کانت در غایت امر، تلاش بشر برای نیل به جمهوری – بعنوان برترین شکل حکومت – را ستوده و ادعا میکند بشر همواره روبهجلو است و تمام ملل حق برخورداری از یک قانون اساسی مدنی که از اصول جمهوری سرشار است، دارا میباشند؛ اما بادقت اضافه میکند که یک قانون اساسی جمهوریخواهانه ‘نباید از طریق انقلاب که همیشه ناعادلانه است، محقق شود.’
بخش دوم: نقد نتیجهگرایی در توجیه اقدامات غیراخلاقی
نتیجهگرایی که معتقد است ارزش اخلاقی یک عمل بسته به نتایج آن قابلارزیابی است، در موقعیتهایی مانند انقلاب با چالشی جدی روبهرو میشود. این دیدگاه، انقلاب علیه یک حکومت فاسد مانند استالینیسم را امری توجیهپذیر میداند. اما از دیدگاه کانتی، این تحلیل به مغالطهای میانجامد که ذات شرور یک عمل را بهواسطه نتایج مطلوب آن نادیده میگیرد. برای نمونه، انقلابهای ناموفق مجارستان و اوکراین و نیز شورشهای در گولاگ نشان میدهند که هدفهای انقلابی تنها منجر به خشونت بیشتر و نابودی بیشتر آزادیها شده و نهایتاً نتیجهای متفاوت با انتظار انقلابیون به بار آوردهاند.
بنده به گفتار آقای نیچه منباب همآوردی با اهریمن اقتدا میکنم که «اگر دیری در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم میدوزد؛» حالآنکه نیچه با لفظ مغاک نشان میدهد بیننده احتمالی یا نفس، از دیدن مغاک هراسناک است فینفسه اما برخی از مغاک انقلاب هیچ هراسی ندارند و آنرا ادامهای بر روزمرگیهای خود میبینند؛ باشد که بپاییم تا «خود در این بین یک هیولا» نشویم.
He who fights with monsters should be careful lest he thereby become a monster. And if thou gaze long into an abyss, the abyss will also gaze into thee.
Friedrich W. Nietzsche —
از دیدگاه من، رؤیای انقلاب علیه استالین و دیگر مستبدان، بهجای تحقق آرمانهای اصلاحی، به کابوسی بدل میشود که در آن ماهیت خشونتآمیز و غیراخلاقی انقلاب، بر نتیجه نهایی سایه میافکند. ممکن است ایراد شود که انقلابهایی با نتایج مثبت نیز در تاریخ مدرن دیده میشود؛ برای مثال انقلاب امریکا. در این مثال به بسیاری از جهات بحث ما توجه نمیشود و پاسخ بدان اطاله وقت را موجب میشود؛ اما باید اذعان کرد که انقلاب صرفاً در معنای اعم شامل انقلاب امریکا میشود و در معنای اخص که براندازی حاکمیت مستقر و ایجاد بینظمی طولانیمدت را نتیجه میدهد (همانند انقلاب اکتبر) با رویدادهای امریکا متفاوت است. بااینحال، درست است که نمیتوان همه انقلابها را با یک معیار سنجید، اما میتوان ادعا کرد اصولاً انقلاب پدیدهای است شر که استثنائاتی میتواند داشته باشد؛ حال آنکه برای پذیرش استثناء احتیاج به استدلال متقابل است. در لسان مستشرقین، استثناء یعنی اخراج بخشى از مصاديق مشمول حكم پیشین.
استدلالی که از بد روزگار جبهه مخالف عرائض بنده، موجود نیز هست که عمدتاً در پاسخ به پرسشهای زیر، تلاش کرده قواعد اخلاقی علیه مفهوم انقلاب را تلطیف کند:
- آیا ظلم مذکور در هیچ صورتی تحملپذیر نبود؟ معیار تحملناپذیری چه بود؟
- روشهای مسالمتآمیز و بری از خشونت، موجود و ناکارآمد نبود؟
- احتمال موفقیتی معقول، بررسی شده بود؟
- آیا خشونت ناشی از اعتراضات پیشبینی شده بود و نتیجه این پیشبینیها معقول بود؟
در ایراد به عرائض بنده ممکن است استدلال شود که نتیجهگرائی مختص به آرای جرمی بنتام و غیره نیست؛ بلکه نتیجهگرایی پیچیدهتر از آن است که صرفاً به محاسبه نتایج کوتاهمدت بپردازد. اگر در نتیجهگرایی بجای ارزیابی موردی اعمال، به پیامدهای اجتماعی پذیرش قواعد کلی پرداخته شود، باید اذعان کرد مسئله تنها این نیست که یک انقلاب خاص چه نتایجی دارد، بلکه باید دید پذیرش انقلاب بعنوان یک راهکار مشروع چه تأثیری بر ثبات و پایداری نظم اجتماعی خواهد داشت. این فرض بر این گزاره استوار است که حتی اگر یک انقلاب خاص نتایج مثبتی داشته باشد، پذیرش قاعده کلی «انقلاب در صورت نارضایتی مجاز است» میتواند به بیثباتی دائمی جامعه منجر شود.
بخش سوم: رابطه نتیجهگرایی با کانفورمیسم و نقد اخلاقی آن
یکی از نقدهای عمده من بر نتیجهگرایی، تمایل آن به همسویی با شرایط و انطباق با بستر موجود است که به نوعی کانفورمیسم اخلاقی منجر میشود. از دیدگاه وظیفهگرایانه کانت، اخلاق نمیتواند بسته به شرایط تغییر کند و توجیهگر رفتارهای غیراخلاقی باشد. در نتیجهگرایی، معیارهای اخلاقی بر اساس نتایج و شرایط، ناپایدار و نسبی میشوند که در بلندمدت به یک بیثباتی اخلاقی و انحطاط در اصول اخلاقی منجر میشود. کانت با مفهوم «امر مطلق» به ما میآموزد که اخلاق نباید فدای شرایط یا نتایج کوتاهمدت شود، چرا که ذات اعمال از اهمیت بیشتری برخوردار است. نتیجهگرایی، از آنجا که اخلاق را به نتایج و نتایج را به شرایط وابسته میسازد، نمیتواند رویکردی محکم و استوار در زمینه اخلاقی باشد و بهنوعی توجیهگرایی غیراخلاقی منجر میشود.
این نکته نیز قابلبحث است که بنده به دام سادهسازی تقابل بین نتیجهگرایی و وظیفهگرایی افتاده باشم؛ یا پیچیدگیهای نتیجهگرایی را در نظر نداشته باشم که نقد اخیر محق است اما نگرانی بجایی درباره خطر توجیه رفتارهای غیراخلاقی در ذهن دارم. النتیجه، ترکیب هوشمندانه آنها میتواند مفید باشد و رویکرد متعادلتر میتواند به ما کمک کند تا از دام افراطوتفریط در هر دو سو اجتناب کنیم.
اگر افراد صرفاً برای پیروی از هنجارهای اجتماعی یا انتظارات دیگران رفتار میکنند، این به معنای تسلیم شدن در برابر فشار اجتماعی و نادیده گرفتن مسئولیت اخلاقی فردی است. در مقابل، اعمال بر اساس اصول اخلاقی شخصی، که ممکن است با انتظارات عمومی مطابقت نداشته باشد، نشاندهنده استقلال فکری و شجاعت اخلاقی است. این تعارض بین تبعیت از هنجارهای اجتماعی و پیروی از تعهدات اخلاقی شخصی، چالشهای پیچیدهای را در مواجهه با تصمیمگیری اخلاقی به وجود میآورد. افراد باید بین انطباق با انتظارات دیگران و شنیدن ندای وجدان خود تعادل برقرار کنند تا بتوانند به صورت آگاهانه و مسوولانه عمل کنند.
بخش چهارم: انقلاب به عنوان یک کنش ذاتاً غیراخلاقی و مغایر با کرامت انسانی
انقلاب، از منظر من، نمونهای روشنگر از این بحث است که به دلیل ماهیت خشونتطلبانه و تضاد با کرامت انسانی، نمیتواند اخلاقی تلقی شود. استدلالهای نتیجهگرایانه که بر پایه ضرورتهای تاریخی یا شرایط استبدادی به توجیه انقلاب میپردازند، از منظر کانتی دچار مغالطهاند. همانطور که هیوم به درستی اشاره کرد، نمیتوان از «آنچه هست» به «آنچه باید باشد» رسید. انقلاب به دلیل تهدید به خشونت، نقض نظم اجتماعی و انکار کرامت انسانها، تنها به اهدافی کوتاهمدت و گذرا دست مییابد و در بلندمدت ناکام خواهد ماند. اگرچه میتوانیم با مشاهده جهان، توصیفات دقیقی از آن ارائه دهیم، اما نمیتوانیم صرفاً بر اساس این توصیفات، به این نتیجه برسیم که چه رفتاری درست و چه رفتاری نادرست است. این دیدگاه، چالشی جدی برای هرگونه تلاش جهت بنیانگذاری اخلاق بر پایه واقعیتهای طبیعی، یا به بیان دیگر عواقب و پیامدهای اعمال، به شمار میرود.
تجربههای تاریخی مانند مبارزات مدنی گاندی و جنبش حقوق مدنی در آمریکا، شواهدیاند بر این ادعا که تغییرات بنیادین و اخلاقی، تنها از طریق اصلاحات تدریجی و مقاومتی مسالمتآمیز امکانپذیر است. فرضی را متصور شوید که در آن سیاهپوستان امریکایی بجای مطالبه حقوق طبیعی خویش از طریق جنبشهای مسالمتآمیز مدنی دست به خشونت میزدند، در این تاریخ آلترناتیو باراک اوبامایی میبینید که قدرتمندترین فرد جهان باشد؟
نتیجهگیری: وظیفهگرایی کانت بهعنوان قویترین نظریه اخلاقی
در این جستار تلاش شد تا با بهرهگیری از دیدگاههای فلسفی، به بررسی این موضوع پرداخته شود که آیا انقلاب، به عنوان کنشی اجتماعی و جمعی، میتواند واجد ارزش اخلاقی باشد یا خیر. از دیدگاه نگارنده، انقلابها به دلیل ماهیت خشونتطلبانه و اخلال در نظم و ثبات اجتماعی، ذاتاً غیراخلاقی هستند و حتی اگر در مقابله با حکومتهای مستبد صورت گیرند، نمیتوانند توجیه اخلاقی داشته باشند. استدلال شد که برخلاف نتیجهگرایی، که ارزش اخلاقی یک عمل را وابسته به پیامدهای آن میداند، نظریه وظیفهگرایانه کانت اهمیت اخلاقی کنش را در ذات آن میجوید و معتقد است که هیچ هدف والایی نمیتواند خشونت و آشوب انقلاب را توجیه کند. هانا آرنت در مقاله «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری» که مؤخرهای است بر تئوری «ابتذال شر» خود، مینویسد:
کم و بیش مسلم فرض کرده بودم همگی ما همچنان با سقراط همعقیدهایم که تحمل ظلم بر ارتکاب ظلم برتری دارد. معلوم شد این باورم اشتباه بوده است واعتقاد رایج براین بود که مقاومت در برابر وسوسه، از هر نوعاش، محال است، و هیچکس قابل اعتماد نیست و در لحظات دشوار نمیتوان از كسى انتظاراعتماد داشت، و وسوسه شدن و مجبور شدن تقریبا یکسان است، حال آنکه به قول مری مک کارتی، که نخستین بار متوجه این مغالطه شد: «اگر کسی اسلحهای را به طرفتان نشانه رود و بگوید: ‘دوستت را بکش وگرنه میکشمت،’ دارد وسوسه تان میکند، همین و بس.» و هرچند وسوسه در جایی که پای جان در میان است میتواند عذری موّجه و محکمه پسند برای جنایت باشد، اما قطعا توجیهی اخلاقی نیست. و سرانجام، و حیرت آورتراز همه اینکه چون در نهایت با محاکمه ای سروکار داشتیم که نتیجهاش صدور حکم بود، به من گفتند که اصلاً خود قضاوت عملی خطاست زیرا کسی که آنجا نبوده است نمیتواند قضاوت کند. تصادفا استدلال آیشمن هم در برابر حکم دادگاه همین بود. وقتی به او گفتند گزینههای دیگری وجود داشته و او میتوانسته از وظایف جنایتکارانه اش شانه خالی کند، اصرار داشت این حرفها افسانههای پس از جنگ اند و زادۀ نگاهی که امروز به ماجرایی مربوط به گذشته میشود. و كسانى از این نظر دفاع میكنند كه نمیدانند یا فراموش کرده اند اوضاع واقعاً چگونه بوده است.
علاوه بر این، نگاه نتیجهگرایانه به انقلاب نیز از نقدهای عمده رنج میبرد، چرا که موجب میشود معیارهای اخلاقی به شرایط وابسته و نسبی شوند و نهایتاً به نوعی کانفورمیسم اخلاقی و تزلزل در اصول منجر شود. در عوض، با توجه به تجربههای تاریخی چون مبارزات مدنی گاندی و جنبش حقوق مدنی آمریکا، میتوان به این نتیجه رسید که تغییرات بنیادین و اخلاقی در جوامع، تنها از طریق روشهای مسالمتآمیز و اصلاحات تدریجی امکانپذیر است.
در نهایت، نظریه اخلاقی کانت به عنوان رویکردی استوار و محکم در برابر انقلابهای خشونتآمیز مطرح میشود؛ رویکردی که بهواسطه پایبندی به اصول اخلاقی و احترام به کرامت انسانی، مسیری اخلاقیتر و پایدارتر برای ایجاد تحولات اجتماعی پیشنهاد میدهد. این رهیافت، برخلاف آنچه که نتیجهگرایی گاه توجیه میکند، میتواند به ما بیاموزد که حتی در برابر ظلم و استبداد، روشها و کنشهای ما باید به اصول اخلاقی متعهد بمانند تا جامعهای عادلانه و پایدار را به ارمغان آورند.
اما ارائه یک ایده و راهحل بهسان ایدئولوژی است و از عقل بهدور، پس جامعه محتاج به اینست که در رویکردی خیر هر دو مکتب منتسب به کانت و بنتام را درنظرگرفته، اصول اخلاقی را به عنوان چارچوب کلی بپذیرد اما در موارد تعارض اصول، با احتیاط فراوان از سنجش نتایج برای تصمیمگیری بهره برد. این نگاه از یک سو از سقوط به ورطه نسبیگرایی اخلاقی جلوگیری میکند و از سوی دیگر، انعطاف لازم برای مواجهه با شرایط پیچیده واقعی را فراهم میآورد.